Civil Aviation Technology College (CATC),IRAN

جمعه, 31 فروردين 1403

  • سال «جهش تولید با مشارکت مردم» گرامی باد
    سال «جهش تولید با مشارکت مردم» گرامی باد حضرت آیت‌الله خامنه‌ای رهبر انقلاب اسلامی در بیاناتی سال ۱۴۰۳ را سال «جهش تولید با مشارکت مردم» نام گذاری کردند؛ متن پیام رهبر انقلاب اسلامی به شرح زیر است:ادامه مطلب...
  • دانشكده صنعت هواپيمايي كشوري عضو رسمی برنامه جهانی ICAO_TRAINAIR Plus Programme سازمان جهاني هواپيمايي كشوري (ايكائو) با هدف ارتقاء ایمنی و کارآیی صنعت حمل و نقل هوایی از طریق ایجاد و حفظ استانداردهای کیفی آموزش و توانمندی شاغلین ...
    ادامه مطلب...
  • پذیرش دانش پذیر در دوره های تخصصی آموزش های آزاد دانشکده صنعت هواپیمایی کشوری متقاضيان ثبت نام جهت كسب اطلاعات بيشتر با شماره تلفن های 61024271 021 - 61022887 021 - 66044444 021 تماس حاصل نمايند و یا به ادامه مطلب مراجعه شود . ادامه مطلب...
  • دوره هاي بين المللي ارتقاء كيفيت و مهارت آموزش در صنعت Instructor Training Course- Training Developers Course- -Aviation English Rater/Interviewer Course Examination Techniques... ادامه مطلب...
  • لابراتوار زبان- .Language Lab
  • کتابخانه- Library
  • سیمولاتور مراقبت پرواز - ATC Simulation & Workshop
  • کارگاهها - Aircraft Maintenance Workshops
  • زمین فوتبال - Football Ground
  • سالن امتحانات -Exam. Hall
  • آزمایشگاه الکترونیک- Electronics Lab.
ثبت نام شرکت کنندگان در آزمون LPR ادامه مطلب ـــــــــــ پذیرش دانش پذیر در دوره های تخصصی آموزش های آزاد دانشکده صنعت هواپیمایی کشوری ادامه مطلب ـــــــــــ تلفن واحد خدمات آموزشی دوره های آزاد و کوتاه مدت : 61024271 021 - 61022887 021 - 66044444 021 ـــــــــــ تلفن واحد خدمات آموزشی آکادمیک(پذیرش دوره های از طریق کنکور سراسری) : 61022904 021 - 61022876 021
Language Proficiency Rating - LPR ____ Civil Aviation Technology College-CATC, est. 1950 ____ Approved Higher Education Center by: Ministery of Science, Research & technology(I.R.Iran) ____ Approved Maintenance Training Center (B1 & B2) by: CAO(I.R.Iran)- Ref IR.147.17

 مسلک سوم :

نماز ظهر عاشورا:
وقت نماز ظهر رسيد. حسين(عليه السلام) به زهير بن قين و سعيد بن عبدالله دستور داد با نصف كساني كه باقي مانده بودند مقابل او صف كشيدند.حسين(عليه السلام) با ساير اصحاب نماز خوف خواندند.
در اين موقع تيري از سوي دشمن، به سوي حسين(عليه السلام)آمد. سعيد بن عبدالله پيش رفت و در مقابل آن حضرت ايستاد و تيرها را به تن خود خريد، تا آنكه از پا در آمد و به زمين افتاد و مي گفت:"خداوند! اين جماعت را مانند قو م عاد و ثمود لعنت نما و سلام مرا به پيغمبر برسان و او را از زخمهايي كه بر بدن من وارد شده است مطّلع كن، زيرا مقصود من از ياري ذرّيه پيغمبر تو، اجر و ثواب تو بود." پس از گفتن اين كلمات از دنيا رفت و چون بدنش را با دقت بررسي كردند، غير از زخمهاي شمشير و نيزه سيزده چوبه تير در بدنش نمايان بود.
راوي مي گويد: اصحاب حسين(عليه السلام) براي كشته شدن در ياري آن حضرت سبقت مي گرفتند.
شهادت با وقاي حسين (عليه السلام) با بدنهاي چاك چاك بر روي خاك افتاده و به جز اهل بيتش كسي زنده نمانده بود.
در آن هنگام فرزندش علي بن الحسين(عليه السلام) كه چهره اش از همه مردم، زيباتر و اخلاقش از همه نيكوتر بود، به سوي پدر آمد و اجازه كارزار خواست. حسين(عليه السلام) بدون درنگ اذنش داد. سپس نگاهي مأيوسانه بر اندام و چهره او انداخت و بي اختيار قطرات اشك، بر صورت جاري شد و گفت:
" خداوندا! تو شاهد باش كه نوجواني به سوي اين سپاه رفت كه از لحاظ اندام، اخلاق و گفتار از همه مردم به رسول تو شبيه تر بود و هرگاه ما مشتاق ديدار پيغمبرت مي شديم به اين جوان مي نگريستيم." پس از آن متوجه عمر بن سعد شد و فرياد زد:
"اي پسر سعد! خدا رحم تو را قطع كند چنانكه رحم مرا قطع نمودي" در اين هنگام علي بن الحسين(عليه السلام) به دشمن نزديك شد و به جنگ پرداخت و زد و خورد سخت و خونين نموده، عدّه زيادي را كشت و سپس به سوي پدر آمد و گفت:
" اي پدر بزرگوار تشنگي جانم را به لب رسانيده و سنگيني آلات جنگ، مرا به تعب انداخته است آيا ممكن است با اندكي آب، مرا از تشنگي نجات دهي؟" امام حسين (عليه السلام) گريست و فرمود:"واغوثاه فرزند عزيزم بازگرد كمي ديگر بجنگ، زيرا بسيار نزديك است كه جدّت محمد(صلي الله عليه و آله) را ملاقات كني و از دست او جام سرشاري از آب بنوشي كه از آن پس، هرگز تشنه نشوي."علي به سوي ميدان بازگشت. دست از جان شسته و آماده شهادت شد. حمله بسيار شديدي را آغاز نمود. ناگاه منقذ بن مره عبدي (لعنه الله عليه) او را هدف تيري قرار داد كه از اثر آن تير نيروي دفاع از او سلب شد و به روي زمين افتاده و فرياد زد:"پدرجان! خداحافظ و سلام بر تو، اينك جدّم محمد(صلي الله عليه و آله) تو را سلام مي رساند و مي گويد: اي حسين زود نزد ما بيا" سپس فريادي كشيد و جان داد.
حسين(عليه السلام) آمد و بر بالين كشته فرزندش ايستاد. و صورت بر صورت او نهاد و فرمود:
" پسر جانم! خدا بكشد كساني را كه تو را كشتند. چقدر گستاخي نمودند بر خدا؟ چقدر حرمت رسول خدا شكستند؟ علي الدّنيا بعدك العفا. پس از تو، خاك بر سر اين دنياي بي وفا باد."
راوي مي گويد: زينب(سلام الله عليها) از خيمه ها بيرون آمد و راه ميدان را در پيش گرفت و با صداي اندوهناكي مي گفت: خبيباه يا بن اخاه. تا بر بالين كشته برادر زاده خود رسيد. خويش را بر روي آن بدن پاره پاره افكند. حسين(عليه السلام) آمد و او را به خيمه بانوان برگردانيد.
پس از او جوانان اهل بيت(عليه السلام) يكي پس از ديگري به ميدان مي آمدند، تا آنكه عدّه اي ازآنان به دست سپاه ابن زياد كشته شدند. در اين هنگام حسين(عليه السلام) فرياد زد :" اي پسر عموهاي من و اي اهل بيت من! شكيبا باشيد. به خدا قسم پس از امروز هرگز خواري و حقارت، نخواهيد ديد."

شهادت حضرت قاسم(عليه السلام):
راوي مي گويد: جواني به سوي ميدان آمد صورتش مانند قرص ماه بود و به جنگ مشغول شد. ابن فضيل ازدي، شمشيري بر سرش زد و سر او را شكافت و به صورت روي زمين افتاد و فرياد زد:"يا عماه"
حسين(عليه السلام) مانند باز شكاري وارد ميدان شد و چون شير غضبناك، بر آن سپاه حمله كرد و شمشير خود را بر ابن فضيل فرود آورد و او دست خود را سپر قرار داد و دستش از مرفق جدا شد و فريادي كشيد كه لشكريان شنيدند و اهل كوفه حمله كردند تا او را نجات دهند ولي او زير سم اسبان پامال و هلاك شد.
همین که غبار فرو نشست، دیدم امام حسین (عليه السلام) بالای سر آن جوان ایستاده و او را در حال احتضار است و پاهای خود را بر زمین می ساید. امام حسین(عليه السلام) فرمود: "از رحمت خدا و عنایت الهی دور باد! مردمی که تو را کشتند. روز قیامت کسی که با کشندگان تو مخاصمه کند، جدّ و پدر تو خواهند بود." پس از آن فرمود:
"به خدا قسم، سخت است بر عموی تو که او را بخوانی و او جواب نگوید یا جواب بگوید ولی برای تو سودی نداشته باشد. به خدا قسم امروز روزی است که عموی تو، دشمنش زیاد، و یاورش کم است."
سپس آن جوان را به سینه خود چسباند و در میان کشتگان اهل بیت خود برد و بر زمین نهاد.
چون حسین(عليه السلام) دید جوانان و دوستانش کشته شدند و روی زمین افتادند، آماده شهادت و جانبازی در راه خدا شد و با صدای بلند فرمود: "آیا کسی هست که دشمنان را از حرم رسول خدا دور سازد؟ آیا خداپرستی هست که برای خدا ما را یاری کند؟" این سخنان به گوش بانوان رسید و صدا به گریه و زاری بلند نمودند.

طفل شیرخوار:
حسین(عليه السلام) در خیمه آمد و به زینب فرمود: "فرزند کوچک مرا بده تا با او وداع کنم."طفل را روی دست گرفت و خواست او را ببوسد که ناگاه حرمله بن کاهل اسدی(لعنه الله علیه) او را هدف تیر قرار داد. آن تیر در حلق کودک جای گرفت و از دنیا رفت. حسین(عليه السلام) فرمود: "این طفل را بگیر." و دست خود را زیر گلوی او میگرفت و چون دستش از خون لبریز میشد به سوی آسمان می پاشید و می فرمود: "این مصیبتها بر من سهل است، زیرا در راه خداست و خدای من می بیند."
حضرت باقر(عليه السلام) فرمود: "از آن خونهایی که حسین(عليه السلام) به سوی آسمان پاشید، قطره ای به زمین بازنگشت."

فداکاری و شهادت سردار کربلا:
راوی می گوید: تشنگی بر حسین(عليه السلام) سخت فشار می آورد. آن حضرت بالای شطّ فرات آمد، در حالی که برادرش عباس هم در خدمتش بود. سپاهیان ابن سعد به جنبش در آمدند و راه را بر او بستند.
مردی از قبیله بنی درام، تیری به سوی او افکند که در کام شریفش جای گرفت. حسین(عليه السلام) تیر را بیرون آورد و دست خود را زیر آن خون گرفت تا لبریز شد و آن را به زمین ریخت، فرمود: "خداوندا! به تو شکایت می کنم از ستم هایی که این مردم با پسر پیغمبرت می نمایند." پس از آن لشکر، بین عباس(عليه السلام) و حسین(عليه السلام) جدایی انداختند و دور عباس حلقه زدند و او را از هر طرف احاطه کردند تا او را شهید نمودند. حسین(عليه السلام) در شهادت او سخت گریست. در همین مقام است که شاعر می گوید: "سزاوارترین مردم برای گریستن آن کسی است که حسین(عليه السلام) را از مصیبت خود، به گریه انداخت: برادر حسین(عليه السلام) و فرزند پدر او یعنی ابوالفضل به خون آغشته. آنکه با او مواسات و همراهی نمود و هیچ چیزی را از همراهی حسین(عليه السلام) باز نداشت و در حال تشنگی به آب فرات رسید ، و چون حسین(عليه السلام) تشنه بود آب نیاشامید."

سالار شهیدان به کارزار می رود:
پس از آنکه اصحاب و یاران به شهادت رسیدند، حسین(عليه السلام) لشکر را به جنگ طلبید و هر کس مقابل او می رفت به قتل می رسانید، تا آنکه عده زیادی از آنان را کشت. در حال کارزار می فرمود:
"کشته شدن در راه خدا بهتر است از زیر بار ننگ رفتن. و عار و ننگ بهتر از دخول در آتش دوزخ می باشد."
یکی از راویان میگوید: به خدا قسم هرگز ندیده بودم کسی را که سپاه دشمن او را احاطه کرده باشد و فرزندان و اهل بیت و یاران او کشته شده باشند، با این حال قویدل و نیرومندتر از حسین(عليه السلام) بوده باشد. همین که آن لشکر، بر او حمله می کردند، شمشیر می کشید و بر آنان حمله می کرد و آنها همانند گلّه گرگ زده پراکنده می شدند. حضرت، بر آن جماعت که شماره آنها به سی هزار نفر می رسید حمله می کرد و آنان چون ملخ هایی که پراکنده میشوند از مقابل وی فرار می کردند و سپس به مرکز خود بر میگشت و پیوسته بر زبانش ورد " لاحول ولا قوه الا بالله" بود و پیوسته با آنان می جنگید، تا آنکه لشکر بین او و خیمه ها حایل شد. حسین(عليه السلام) فریادزد:
"وای بر شما ای پیروان آل ابی سفیان! اگر دین ندارید و از روز معاد هم ترس ندارید پس حداقل در دنیای خود آزادمرد باشید و به اصل و حسب خود رجوع کنید، اگر عرب هستید، آنگونه که خود گمان دارید."
شمر گفت: ای پسر فاطمه چه میگویی؟ فرمود:
"من با شما جنگ میکنم و شما با من میجنگید. زنان که گناهی ندارند. تا من زنده هستم نگذارید سرکشان و طاغیان شما، متعرّض حرم من شوند."
شمر گفت: "این مطلب را قبول کردیم." ولی همگی آماده جنگیدن و کشتن او شدند. حسین(عليه السلام) به آنان حمله ور شد و لشکر نیز حمله را آغاز کرد. در آن موقع حسین(عليه السلام) جرعه آبی طلبید، ولی مضایقه کردند و او را آب ندادند تا هفتاد و دو زخم بر بدن شریفش وارد شد.
چون ضعف بر بدن او غلبه کرد لحظه ای ایستاد تا استراحت کند. همان طور که ایستاده بود سنگی بر پیشانی او اصابت کرد و خون از پیشانی اش جاری گشت. دامان جامه خود را گرفت که خون را از پیشانی اش پاک کند. ناگاه تیر سه شعبه زهرآلودی رسید و در قلب آن حضرت فرو رفت.
حسین(عليه السلام) فرمود: "بسم الله وبالله و علی مله رسول الله." سپس سر به سوی آسمان بلند کرد و گفت: "خداوندا! تو میدانی که این لشکر کسی را میکشند که جز او پسر دختر پیغمبری بر روی زمین وجود ندارد." پس از آن دست برد و تیر را از پشت سر بیرون آورد و خون مانند ناودان جاری گردید و از اثر آن قدرت جنگ از سلب شد و متوقف شد ولي هر كس كه نزديك او مي آمد براي اين كه نزد خدا، خون حسين را به گردن نگيرد از او دور مي شد تا آنكه شخصي از قبيله كنده كه او را مالك بن نسر مي گفتند، نزد حسين(عليه السلام) آمد و زبان به دشنام او گشود و با شمشير بر سر آن حضرت زد كه عمامه را شكافت و بر سرش نيز وارد آمد و عمامه اش پر از خون شد.
حسين(عليه السلام) دستمالي جست و بر سر خود بست و كلاهي يافت و بر سر نهاد و عمامه بر سر بست. سپاه ابن زياد كمي مكث كردند و دوباره برگشتند و اطراف او را گرفتند.

شهادت عبدالله بن الحسن(عليه السلام):
در اين هنگام عبدالله بن الحسن بن علي(عليه السلام) كه كودكي نابالغ بود، از خيمه زنها بيرون آمد و نزديك حسين(عليه السلام) ايستاد. زينب(سلام الله عليها) خود را به او رسانيد تا او را نگه دارد، ولي شديدا امتناع كرد و گفت:" به خدا قسم، از عمويم هرگز دور نمي شوم." در آن وقت بحر بن كعب"يا ابجر بن كعب" و به قولي حرملت بن كاهل ( لعنت الله عليهما) شمشير خود را بر حسين(عليه السلام) فرود آورد. آن كودك گفت:" واي بر تو اي حرامزاده، آيا مي خواهي عموي مرا بكشي؟"
ولي آن ناپاك شمشير را بر حسين (عليه السلام) فرود آورد. كودك دست خود را سپر شمشير قرارداد و دستش به پوست آويخت و فرياد: يا عماه! حسين(عليه السلام) او را دربغل گرفت و به سينه چسبانيد و فرمود:
"برادر زاده! براين مصيبتي كه بر تو وارد آمده است صبر كن و از خداوند طلب خبر نما! زيرا خداوند تو را به پدران صالحت ملحق مي كند." ناگاه حرملت بن كاهل تيري بر او زد و او را در دامان عمويش، حسين(عليه السلام) به قتل رسانيد. پس از آن شمر بن ذي الجوشن به خيمه امام حسين(عليه السلام) حمله نمود و آن را به نيزه خود سوراخ كرد وگفت:" آتش بياوريد تا خيمه را با هر كه در آن است بسوزانم." حسين(عليه السلام) به او فرمود: " اي پسر ذي الجوشن تو آتش مي طلبي كه اهل بيت مرا بسوزاني؟ خدا تو را به آتش جهنم بسوزاند."
شبث آمد و شمر را به خاطر اين كار، سرزنش و توبيخ نمود. شمر شرمگين شد و منصرف گرديد.
حسين(عليه السلام) فرمود: جامه اي براي من بياوريد كه بي ارزش باشد تا كسي در آن رغبت نكند، تا من زير لباسهاي خود بپوشم و بدنم برهنه نماند. جامه تنگ و كوچكي به خدمتش آوردند. فرمود: اين جامه را نمي خواهم زيرا لباس اهل ذلّت است ولي جامه كهنه اي گرفت و آن را پاره كرد و زير لباسهايش پوشيد.با اين حال ابجر بن كعب آن را نيز از بدنش بيرون نمود. جامه ديگر كه از بافته هاي يمن بود طلبيد و آن را پاره كرد و پوشيد. علت پاره كردن جامه اين بود كه پس از شهادت آن را از بدنش بيرون نكنند، ولي پس از كشته شدن آن حضرت، ابجر بن كعب آن را نيز از بدنش بيرون نمود و حسين(عليه السلام) را برهنه روي زمين گذاشت ولي در اثر اين كار، هر دو دستش در تابستان مانند دوچوب خشك، مي خشكيد و در زمستان تر بود و خون و چرك از آن مي آمد اين گونه بود تا هلاك شد.
راوي مي گويد: چون بر اثر كثرت زخمها ، ضعف بر حسين(عليه السلام) غلبه كرد و تيرهاي دشمن در بدنش مانند خارهاي بدن خارپشت نمايان گرديد، صالح بن وهب مزني نيزه اي بر پهلوي او زد كه از اسب بر زمين افتاده و نيمه طرف راست صورتش روي زمين قرار گرفت. در آن حال مي گفت:" بسم الله وبالله و علي مله رسول الله" پس از آن از روي زمين برخاست. در اين موقع زينب(سلام الله عليها) از در خيمه بيرون آمد و با صداي بلند فرياد مي زد:" برادرم! سرورم! سرپرست خانواده ام!" و مي گفت: " اي كاش آسمان بر سر زمين خراب مي شد و اي كاش كوهها مي پاشيد و بر روي مي ريخت."
در آن هنگام شمر به سپاه خود صيحه زد و گفت: "منتظر چيستيد و چرا كار حسين را تمام نمي كنيد؟!" لشكر از هر طرف هجوم آوردند. رزعه بن شريك شمشيري بر شانه چپ حسين(عليه السلام) زد.آن حضرت نيز شمشيري بر او زد و او از پاي در آمد.
شخص ديگري شمشير بر دوش حسين(عليه السلام) زد كه به صورت، روي زمين افتاد و رنج و تعب بر او مستولي شد به حدي كه چون مي خواست برخيزد، با زحمت برمي خاست و از شدت و فشار ضعف بر زمين مي افتاد. سنان بن انس نخعي نيزه اي برگلوي حسين(عليه السلام) زد و باز بيرون آورد و در استخوانهاي سينه او فرود برد، سپس تيري به سوي حسين(عليه السلام) انداخت، آن تير بر گلوي او وارد آمد. در اثر آن تير بر زمين افتاد. سپس برخاست و نشست و تير را از گلو خود خارج نمود و هر دو دست خويش را زير خون ها گرفت و چون پر شد، بر سر و محاسنش ماليد و فرمود:" با اين حال خدا را ملاقات مي كنم كه به خون خود خضاب گرده ام و حق مرا غصب كرده اند."
عمر بن سعد به مردي كه طرف راستش ايستاده بود، گفت:" واي بر تو! پياده شو و برو حسين را راحت كن. خولي بن يزيد اصبحي خواست كه سر از بدن حسين(عليه السلام) جدا كند، ولي لرزه بر بدنش افتاد و برگشت. سنان بن انس نخعي پياده شد و شمشير بر گلوي حسين(عليه السلام) زد و گفت:" به خدا قسم سر تو را جدا مي كنم و مي دانم تو پسرپيغمبر هستي و از جهت پدر و مادر بهترين مردمي." پس از آن سر مقدس آن بزرگوار را از بدن جدا كرد. در اين مقام است كه شاعر گفته است:
"چه مصيبتي مي تواند با مصيبت حسين(عليه السلام) برابري كند، در آن روز كه دستهاي ناپاك و جنايتكار سنان بن انس او را به قتل رسانيد و سر از بدنش جدا كرد.
ابو طاهر محمد بن حسين نرسي در كتاب"معالم الدين" روايت مي كند كه امام صادق (عليه السلام) فرمود:"چون حسين(عليه السلام) كشته شد، فرشتگان به خروش آمدند و گفتند: خدايا! اين حسين برگزيده تو و پسر دختر پيغمبر تو است كه اين مردم او را كشتند! خداوند متعال صورت حضرت قائم، امام زمان (عجل الله فرجه الشّريف) را به آنان نشان داد و فرمود: به دست اين مرد، براي حسين از دشمنانش انتقام مي كشم."
و روايت شده است كه مختار همين سنان بن انس را گرفت و انگشت او را بندبند جدا كرد و سپس دستها و پاهاي او را قطع نمود و ديگي پر از روغن زيتون كرد و به جوش آورد و او را درآن انداخت و آن ناپاك در اضطراب و وحشت بود، تا هلاك شد.
راوي مي گويد: در اين هنگام غبار شديدي كه سياه و تاريك بود، آسمان را فرا گرفت و باد سرخي در آن تاريكي وزيد به گونه اي كه چشم، چشم را نمي ديد و لشكر گمان كردند عذاب بر آنها نازل شده است. ساعتي بر اين حال ماندند تا آنكه هوا روشن شد.

 

منبع: http://www.leader.ir/langs/vijename/moharram/?p=lohoof2